شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
از «غلام» خانهاش«مولا»اگریادی کند از محالات است «بنده» میل آزادی کند از«خرابات»است چیزی به رعیت میدهندحیف از آن که مستمندی قصد «آبادی»کند
رونق سائل یقینا درسماجت کردن است سائلدرمانـده حق داردکه فـریادی کند
دستخالی راکریمان بیشتر پرمیکنند شکرِ حق،سائل از این لطف خدادادی کند به خودش رنگ خزان هرگز نبیند هرکسی دربهـارزنـدگـانی رو به این وادی کند
شـیعه بایـد با غـم آلعـبا غـمگـین شود باسروروشادی این خـاندان شادی کند
شیعـۀ زهـرا و حـیـدر بهـتـرین امتاند
زینـبـیون بازهم جشنولادت دعوتاند
وعدۀ کوثر خداازعرشاعلی داده است زینب کبری که نه،زهرابه زهراداده است
فـاطمه سـرتا بهپا وفـاطمه پا تا به سر راضیه،مرضیه،هانیه وحورادادهاست
مـادری را دخـتری پرهـیزکار ومؤمنه مادری را دختری در اوج تقوا داده است هم نفس،هم راه،هم دل،هم نشین وهمزبان بـه عـلـیّمـرتـضی اُمّابـیـهـاداده اسـت
مـادرعـیسی کجایی!؟به علی وفـاطمه حضرت حق مریمی با دو مسیحا داده است
آسمان ازبرکـتـش باردگرجانی گرفت باغبارمقـدمش رونق به دنیا داده است
زیناَب خـواندش خـدابین تمامدختران نـام زینب زیـنـتـی برنام بابـا داده است
گاه میگوید حسین وگاه میگوید حـسن یعـنی ازبـدوتـولد دل به آنها داده است
زانوی هرکس دراین دنیارکاب اونشد پس قدمگاهش عجب شأنی به سقا داده است دردم و دربازدم هایش برکت جاری است بانوییکه روزی یک عمر ما را داده است
به پدرباشدهـمیـشه دخـتـران تاجسرند ازبـرادرها بـپرسی بیقـرارخـواهـرند گرچه همواره پسرباشد عصای دست لیک اکـثــراوقـات دخـتـرهـا وزیـرمـادرنـد درمقام وشأن وارج وقرب این مولود بس نازاین دردانه را زهرا و حیدر میخرند چشم بر روی کسی غیرحسینش وا نکرد بسکه این خواهربرادرعاشق یکدیگرند
این عقیله جای خود ذریهاش هم مثل او درکرامت فاطمه ودرشجاعت حیدرند
بچههایاو ره صدساله راطی کردهاند بچههـایش شافـعی از شافـعان محـشرند
زیرپایش را پیـمبر زادهها جاروکـشند خادمینش یک سروگردن زما بالاترند
مثل او شاه نـجـف دیگـر ندارد دخـتری
«قدرزر زرگرشناسد قدرگوهرگوهری«
مدح اورا با غزل با مثـنوی باید سرود نذر او صد مثـنوی معـنوی بایـد سـرود
بهترینها راهمیشه «بهترینها»لایـقاند بهتر از سعدی و شمس ومولوی باید سرود
شـاه بیت آفـرینـش دخـتر شـیر خـداست دررثایش مصرعی اما قوی باید سرود
ازنـیاز دنـیـوی که بینـیازم کرده است پس بهشوق هدیههای اخروی بایدسرود «کربلا خواهی اگراززینب کبری بگیر» این غزل را پشت مرزخسروی بایدسرود
درتـمام عـمرتـسلـیم ولایت بـوده است دفتری از این«شکوه پیروی»باید سرود
چـادران مـادر مـا انـقـلابی زیـنـبیست سالها ازفـتـنههای پهـلویی بـایدسـرود ازغروب سرخ عاشورا که روزی بگذریم ازطلوع سـبزصبح مهـدوی باید سرود
اردبیل اهـلیـنده وارآیـری ارادتزینـبه شعررا شیوا به سبک«منزوی»باید سرود
«آنکه باعشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه با سرّشهادت بوده محرم زینب است»
لطـف بـسیـارش گـدایآسـتـانـممیکـنـد دستاعجـازش سـلـیـمانزمانم میکـند
بـا تـولابـا تـبـرّا ایـن دوبـال عــاشـقـی شـورعـشقـش رهـسپارآسـمـانم میکـند عشق بیماری است یک بیماری فوق جنون عـاقـبت رسـوای نزد این وآنـم میکـنـد
عشقگاهی یک چمدان دل شده سوی حرم عشق کمکم عـاشـقی بیخانـمانـم میکند
عشق سربندی به پیشانیمن میبـنددو شب به شب درزیـنبـیه دیده بانم میکند بیگمان موییکه من با عشق اوکردم سپید میرسد روزی که در محشر جوانم میکند
عشق من راحنجرهای کـربلاییمیدهد عـشق روزی صادق آهـنگـرانم میکـند
عشق من رامینشاندبرفرازمنبرو…شصت ونه شب نذرزینب روضه خوانم میکند
کربلا باچشم خود دیده است زینب پیرشد غـصۀ قـدکــمـان آخر کـمـانـم مـیکـنـد
هردل آشفتهایکه غرق درتاب وتب است
بیقـرارروضـۀ بیمـادریّزیـنب است